معنی بازی در زبان انگلیسی

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

زبان بازی

زبان بازی. [زَ بام ْ] (حامص مرکب) کار زبان باز است (که با زبان چرب و نرم مردم را فریب میدهد). (فرهنگ نظام). || مکالمه و با هم سخن گفتن. (آنندراج) (ارمغان آصفی). گفتگو و مکالمه. (ناظم الاطباء):
صف مژگانش در زبان بازی است
گرچه چشمش بخواب ناز شده ست.
صائب.
گفتگو با دل سیاهان میکند دل را سیاه
شمع گر باشد طرف صائب زبان بازی خوش است.
صائب.
|| برابری و خصومت. (ارمغان آصفی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). || چرب زبانی. لفاظی. چاپلوسی. چرب سخنی. خلابه. (منتهی الارب). رجوع به زبان باز، زبان آور، خالب و خلابت شود.


زبان بازی کردن

زبان بازی کردن. [زَ ک َ دَ] (مص مرکب) مکالمه کردن. باهم سخن گفتن. (آنندراج):
سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش
زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش.
صائب.
بخود چو موی میانت ز رشک میپیچم
چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی.
محمدقلی میلی (از آنندراج).
و رجوع به زبان بازی شود.


انگلیسی

انگلیسی. [اِ گ ِ] (ص نسبی) منسوب به انگلیس. || اهل انگلستان. || هر چیز ساخته شده در انگلستان. || زبان مردم انگلستان و ایالات متحده ٔ آمریکا و آن زبانی است هندواروپایی از شعب زبانهای انگلوساکسن و امروزه مهمترین زبان بین المللی است.


زبان

زبان. [زَب ْ با] (اِخ) پدر محمدبن زبان راوی است. (از قاموس) (تاج العروس) (منتهی الارب). رجوع به محمدبن زبان شود.

زبان. [زَب ْ با] (اِخ) جد احمدبن سلیمان بن زبان راوی است. (منتهی الارب) (قاموس) (تاج العروس). رجوع به احمدبن سلیمان شود.


زبان بی زبان

زبان بی زبان. [زَ ن ِ زَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قلم. (ناظم الاطباء). || زبان گنگ. (ناظم الاطباء). || زبان حیوانات. (ناظم الاطباء). || بیان گنگانه. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

زبان بازی

تملق، چاپلوسی، چرب‌زبانی،


زبان

(زیست‌شناسی) عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می‌شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می‌کند و انسان به‌وسیلۀ آن حرف می‌زند،
[مجاز] لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت،
* زبان اوستایی: از قدیمی‌ترین زبان‌های ایرانی که کتاب اوستا به آن زبان نوشته شده،
* زبان ‌بر کسی باز کردن: [قدیمی، مجاز] دربارۀ او عیب‌جویی و بدگویی کردن،
* زبان ‌بر کسی گشادن: [قدیمی، مجاز] = * زبان بر کسی باز کردن: جهان‌دار نپسندد این بد ز من / گشایند بر من زبان انجمن (فردوسی: ۲/۲۶۹)،
* زبان‌ بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] سکوت کردن، خاموش شدن،
* زبان به کام کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموش شدن،
* زبان تر کردن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن، کلمه‌ای بر زبان آوردن: با من به ‌سلام خشک ای دوست زبان تر کن / تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم (خاقانی: ۶۳۸)،
* زبان ‌حال (حالت): [مجاز]
وضع و حالت شخص که از حال و راز درون او حکایت کند،
زبان دل: چشمم به زبان حال گوید / نی آنکه به ‌اختیار گویم (سعدی۲: ۵۳۶)،
* زبان دادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] قول دادن، وعده دادن، عهد و پیمان بستن: شما را زبان داد باید همان / که بر ما نباشد کسی بدگمان (فردوسی: ۸/۹۸)،
* زبان ‌دل: [مجاز] زبان حال، زبان باطن، کلام یا حالتی که از راز درون شخص حکایت کند،
* زبان درکشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ساکت شدن، خاموشی گزیدن: زبان درکش ار عقل داریّ و هوش / چو سعدی سخن‌ گوی، ورنه خموش (سعدی۱: ۱۵۷)،
* زبان ریختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
بسیارحرف زدن، پرحرفی کردن،
زبان‌بازی کردن،
* زبان ‌زدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
سخن گفتن، حرف زدن،
زبان‌درازی کردن،
چشیدن،
* زبان‌ زرگری: [مجاز] زبان ساختگی و قراردادی که زرگرها و بعضی دیگر از مردم با آن تکلم می‌کنند و قاعده‌اش این است که به هر هجای کلمه یک (ز) اضافه می‌کنند مثلاً کتاب را (کِ زِ تاب ز‌ا‌ب) می‌گویند،
* زبان ‌ستدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
زبان ‌ستاندن، قول گرفتن،
(مصدر متعدی) خاموش گردانیدن، وادار به سکوت کردن،
* زبان کسی را بستن: [مجاز] او را ساکت کردن، خاموش کردن: به‌ کوشش توان دجله را پیش بست / نشاید زبان بداندیش بست (سعدی۱: ۱۶۷)،
* زبان کلک: [قدیمی، مجاز] زبان ‌قلم، نوک قلم،
* زبان کوچک: (زیست‌شناسی) ملاز، ملازه، عضو گوشتی کوچکی به‌شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است،
* زبان گاو: [قدیمی]
نوعی از پیکان تیر بوده، شبیه زبان گاو: در آن بیشه که بود از تیر و شمشیر / زبان گاو برده زهرهٴ شیر (نظامی۲: ۲۵۴)،
(زیست‌شناسی) = گاوزبان
* زبان ‌گشادن: (مصدر لازم) [مجاز] زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن،
* زبان گل‌ها: رمز و مفهومی که ادبای اروپایی برای هریک از گل‌ها در نظر گرفته‌اند، مثلاً گل همیشه‌بهار رمز امیدواری، گل سرخ رمز عشق، گل شب‌بو رمز خوشبختی، و گل بنفشه رمز بی‌علاقگی است،

فرهنگ فارسی هوشیار

زبان بازی

چاپلوسی تملق چرب زبانی.


زبان ریختن

(مصدر) زبان بازی کردن

واژه پیشنهادی

تعبیر خواب

زبان

دیدن زبان به خواب بر شش وجه است. اول: حکمت. دوم: ریاست. سوم: ترجمان. چهارم: حاجت. پنجم: دلیل. ششم: سخن گفتن به زبان های مختلف. - امام جعفر صادق علیه السلام

معادل ابجد

بازی در زبان انگلیسی

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری